از بس به تار زلفت دلها گرفته منزل...دل را کجا بجویم یک زلف و این همه دل

هیچستان

از بس به تار زلفت دلها گرفته منزل...دل را کجا بجویم یک زلف و این همه دل

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

از بس به تار زلفت دلها گرفته منزل...دل را کجا بجویم یک زلف و این همه دل

یکی دیوانه ای استاد در کوی
جهانی خلق می رفتند هر سوی
 
فغان برداشت این دیوانه ناگاه 
که از یک سوی باید رفت و یک راه

به هر سویی چرا باید دویدن
به صد سو هیچ جا نتوان رسیدن

تویی با یک دل ای مسکین و صد یار
به یک دل چون توانی کرد صد کار؟

*****

با کسی هرگز نگویم درد دل 
روح پاکت را نمی سازم کسل

آرزوی همزبانم می کشد
همزبانم نیست آنم می کشد

کرده پنهان در گلو غوغای خویش
مانده ام با نای پر آوای خویش

سوت وکورم , شوق و شورم مرده است
غم , نشاطم را به یغما برده است

عمر ما در کوچه های شب گذشت 
زندگی یک دم به کام ما نگشت

بی تفاوت , بی هدف , بی آرزو
می روم در چاه تاریکی فرو

عاقبت یک شب نفس می گوید که : بس !
وز تپیدن باز می ماند نفس

باد سردی می وزد در باغ یاد 
برگ خشکی می رود همراه باد !

"فریدون مشیری"



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393 | 1:49 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog By He ches tan:.